خدا اگر تو بودی
همهی فصلها بهار بود
از درختهای سیب شراب انگور میچکید و
گیلاسها یکی در میان، انار شکوفه میدادند؛
از پیامبران اگر یکی زن بود تو بودی
بیکتاب و دستور بیمشق و سرمشق
بیجنگ و شمشیر
عشق اگر لباس میپوشید
در آینه لبهای تو بودند که میخندیدند
اما تو نه خدایی، نه پیامبر
معشوق سادهی منی
حتی اگر دلت نیاید
دو تخم مرغ را برای پختن نیمرویی بشکنی!
حتی اگر بلد نباشی
از دوست داشتن حرف بزنی
باز هم من برایت میمیرم…
“کامران فریدی”